۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

رویای شبی نارنجی



اتاق نیمه شب من پرازباران  شدوقتی پنجره راکمی بازکردم.
قایقی ازدورپیداست.
به سمت دریای اتاق من می آید.
کومه ای آن طرف پرچین درآتش عشق میسوزد.
دودبرمیخیزدازشومینه ی هیزم سوزگیله مرد.
پشت شب دیوارکوتاهیست که میشودپریدازآن وپروازکردتاماوراءخورشید.
سکوت نیمه شب گذشته ام راهرلحظه میشکافدچک چک باران روی شیروانی اتاق خواب آلودمن.
جوانه ای پوست میترکانددرهوای رطوبت انگیزشمالی 
درهمین دقیقه های مانده به صبح
پیچیده درسپیده ای طوسی ونارنجی.
صدای باران رامیشنوم که باشهوت درناودان فرومیرود.
شبگردمست گوش کوچه باغ رانوازش میدهدباترنم مرثیه ای عارفانه.
درویش پیرعصایش رابغل کرده وزیرسقف آسمان ستاره هارایکی یکی میگرددتاشایدستاره اش رابیابد
ودراولین شب آرامش برای همیشه بیارامد.
اتاق نیمه شب من صبح شدوشب رفت که مثل من بخوابد.
من ماندم ورویای شبی نارنجی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر